1 آن شمع که آفت سرست افسر او فربه شود از اشک تن لاغر او
2 بر گریۀ من شبی بخندید بطنز سرّدل من گشت قضای سر او
1 از بوی تو گشت دل تنگ باد سحر وز مهر تو گشت سر سبک باد سحر
2 در گرد سر زلف تو کس می نرسد جز باد سحر گهی ، خنک باد سحر
1 بنزد خواجه رفتم بهر کاری کزانم باز گفتن عار باشد
2 و لکن اقتضای روزگارست که دانا را به نادان کار باشد
1 ..... از ارم لطیف ترست کعبۀ فضل و قبلۀ هنرست
2 گنبد او کلاه کیوانست گرچه از روی وضع مختصرست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به