آن سنگدل چو پیش اسیران غم نشست از جامی غزل 248

آن سنگدل چو پیش اسیران غم نشست

1 آن سنگدل چو پیش اسیران غم نشست یارب سبب چه بود که بسیار کم نشست

2 خواهم نشست با تو همی گفت یک دو روز اکنون که کرد وعده وفا یک دو دم نشست

3 گر نیست در کفم گلی از روضه حرم این بس که خار بادیه ام در قدم نشست

4 گر خفت زیر ریگ بیابان تنش چه باک آن را که مرغ روح به بام حرم نشست

5 شد بر دلم مجال طپیدن عظیم تنگ در سینه بس که تیر تو پهلوی هم نشست

6 سیل سرشک من نرود ز آستان تو چون سایلی که بر در اهل کرم نشست

7 جامی به روی خود چو در وصل بسته دید در کنج صبر روی به دیوار غم نشست

عکس نوشته
کامنت
comment