به لطف قد ره دلها زد آن مه از جامی غزل 833

به لطف قد ره دلها زد آن مه

1 به لطف قد ره دلها زد آن مه زهی لطف قد اعلی الله قدره

2 به هر وجهی سخن زان روی گویم که خوش باشد سخن های موجه

3 مرا با آن دهان سریست پنهان کسی از سر درویشان چه آگه

4 به حلق تشنه ام تیغ تو بگذشت دم بسمل چو آب الحمدلله

5 نمی رفتم به جز راه سلامت تو را دیدم به راه افتادم از ره

6 غم عشقت درآمد از در و بام بلی دیوار ما را یافت کوته

7 چو طنبور از تو نالان بود جامی فراقت زاد فی الطنبور نغمه

عکس نوشته
کامنت
comment