1 ای رشک شکر لب تو از لطف سخن هر دم به تو نو امید یاران کهن
2 کامم ز لبت همیشه شیرین بوده ست زابروی ترش کام مرا تلخ مکن
1 اینکه گفتم حال فرزند نکوست کش به اصل خویش پیوند نکوست
2 آن که باشد بد سگال و بد سرشت در سرشت او هزاران خوی زشت
1 دید مجنون را یکی صحرا نورد در میان بادیه بنشسته فرد
2 ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم می زند حرفی به دست خود رقم
1 ضعف پیری قوت طبعم شکست راه فکرت بر ضمیر من ببست
2 در دلم فهم سخندانی نماند بر لبم حرف سخنرانی نماند