-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به شکر خنده دل بردی ز هر زیبا نگارینی بنام ایزد، چه زیبایی، تعالی الله چه شیرینی
2 چنان بر من گذر کردی که دارایی به درویشی چنان بر من نظر کردی که سلطانی به مسکینی
3 هزاران فتنه برخیزد ز هر مجلس که برخیزی هزارن شعله بنشیند به هر محفل که بنشینی
4 تویی خورشید و ماه من به هر بزمی و هر بامی تویی آیین و کیش من به هر کیشی و هر دینی
5 به بزمت مینشینم گر فلک میداد امدادی به وصلت میرسیدم گر قضا میکرد تمکینی
6 چنان از عشق مینالم که مجنونی به زنجیری چنان از درد میغلتم که رنجوری به بالینی
7 تویی هم حور و هم غلمان تویی هم خلد و هم کوثر که هم اینی و هم آنی، و هم آنی و هم اینی
8 مرا تا میدهد چشم تو جام باده، مینوشم تویی چون ساقی مجلس چه تقوایی چه آیینی
9 در افتادهست مرغ دل به چین زلف مشکینت چو گنجشکی که افتاد ناگهان در چنگ شاهینی
10 چنان بر گریهام لعل میآلود تو میخندد که آزادی به محبوسی و دل شادی به غمگینی
11 الا ای طرهٔ جانان، من از چین تو در بندم که سر تا پا همه بندی و پا تا سر همه چینی
12 فروغی تا صبا دم میزند از خاک پای او سر مویی نمیارزد وجود نافهٔ چینی