- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترا که گفت که با ما وفا نشاید کرد دروغ گفت چه باشد چرا نشاید کرد
2 غلام لعل لب تست جان شیرینم چنین حکایت شیرین کجا نشاید کرد
3 به بوسه قصد لبت کردم از میان چشمت به غمزه گفت نشاید هلا نشاید کرد
4 میان موی و میان تو نکته باریکست در آن میان سخن از لب رها نشاید کرد
5 هزار سال تنم گر ز تن جدا ماند هنوز مهر تو از جان جدا نشاید کرد
6 حدیث درد دل مستمند و سینهٔ ریش حکایتی است که در سالها نشاید کرد
7 مگر عبید به جان با لبم مضایقه کرد که این به مذهب اصحابنا نشاید کرد