- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترا خود نیست راه و رسمِ یاری که یاران را معطّل می گذاری
2 چرا بر هیچ بی دل رحمتی نیست چه دل داری مگر خود دل نداری
3 قدم سهل است بر دنیا نهادن اگر با ما به یاری سر درآری
4 چنانم در میانِ جان نشستی که پندارم همه شب در کناری
5 به زور و زر ندارم با تو دستی مگر دستی برآرم هم به زاری
6 بدان ای دوست قدرِ دوست امروز چنین منگر عزیزان را به خواری
7 چه سود آن گه که یاد آری به حسرت که افسوس از تو ای مسکین نزاری