-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترسا بچهای ناگه بر کف می گلناری از صومعه باز آمد سرمست به عیاری
2 بنشست چو عیاران آن مونس غمخواران از پسته خندان کرد آغاز شکر باری
3 افتاد ز عشق او در صومعه غوغایی جستند ز سالوسی پیران همه بیزاری
4 از دیدهٔ پیر ما شد اشک روان حالی چون دید مریدان را از عشق بدان زاری
5 بگشاد زبان کای زین این بیادبی تا چند از روی چنین پیری خود شرم نمیداری
6 ترسا بچه گفت او را من گر چه ز می مستم ای پیر تو نیز آخر مست می پنداری
7 من مستم و آگاهم از مستی خود باری مستی تو و میلافی از عالم هشیاری
8 ای پیر از این مستی هشیار شوی حالی گر نوش کنی جامی زین بادهٔ گلناری
9 پیر از سخن کودک زد چاک گریبان را برخاست غرامت را افتاده به صد خواری
10 می بستد و خندان شد بر وی همه آسان شد اندر صف رندان شد مشهور به میخواری
11 دردا که چنین پیری دردیکش طفلی شد از گفته ترسایی برگشت ز دینداری
12 هر بیدل بی معنی این رمز کجا داند مگشای همام این سر گر صاحب اسراری