ترسا بچه‌ای ناگه بر کف از همام تبریزی غزل 190

همام تبریزی

آثار همام تبریزی

همام تبریزی

ترسا بچه‌ای ناگه بر کف می گلناری

1 ترسا بچه‌ای ناگه بر کف می گلناری از صومعه باز آمد سرمست به عیاری

2 بنشست چو عیاران آن مونس غم‌خواران از پسته خندان کرد آغاز شکر باری

3 افتاد ز عشق او در صومعه غوغایی جستند ز سالوسی پیران همه بیزاری

4 از دیدهٔ پیر ما شد اشک روان حالی چون دید مریدان را از عشق بدان زاری

5 بگشاد زبان کای زین این بی‌ادبی تا چند از روی چنین پیری خود شرم نمی‌داری

6 ترسا بچه گفت او را من گر چه ز می مستم ای پیر تو نیز آخر مست می پنداری

7 من مستم و آگاهم از مستی خود باری مستی تو و می‌لافی از عالم هشیاری

8 ای پیر از این مستی هشیار شوی حالی گر نوش کنی جامی زین بادهٔ گلناری

9 پیر از سخن کودک زد چاک گریبان را برخاست غرامت را افتاده به صد خواری

10 می بستد و خندان شد بر وی همه آسان شد اندر صف رندان شد مشهور به می‌خواری

11 دردا که چنین پیری دردی‌کش طفلی شد از گفته ترسایی برگشت ز دین‌داری

12 هر بیدل بی معنی این رمز کجا داند مگشای همام این سر گر صاحب اسراری

عکس نوشته
کامنت
comment