بگو به پیرمغان که شبها از جویای تبریزی غزل 607

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

بگو به پیرمغان که شبها به روی میخواره درنبندد

1 بگو به پیرمغان که شبها به روی میخواره درنبندد که هر که بهر شکست دلها کمر ببندد، کمر نبندد

2 شب فراقت سر تو گردم به گرد خاطر مگرد چندین حذر که آهم چو نخل شعله بری به غیر از شرر نبندد

3 زبخت واژون و جوش گریه ز طالع دون و فرط زاری هجوم اشکم شب وصالت عجب که راه نبندد

4 به ترک دنیا مگر توانی ز رنج مردن نجات یابی کسی که در شد به کنج عزلت کمر به قصد سفر نبندد

5 به آب و تاب گل جمالت به حسن رخسار و عقد دندان هوا نگرید چون نخندد سمن نروید گهر نبندد

عکس نوشته
کامنت
comment