- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در شهر بگویید چه فریاد و فغان است آن سرو مگر باز به بازار روان است
2 قومی بدویدند به نظاره رویش وان را که قدم سست شد از پی نگران است
3 در هر قدمش از همه فریاد برآمد آهسته که بر ره دل صاحبنظران است
4 از شاهد اگر میل به آن است شما را این است جمالی که سراسر همه آن است
5 لبها به امیدند که یک بار ببوسند خاکی که بر او از قدم دوست نشان است
6 ای دیده در آن شکل و شمایل نظری کن گر زان که تو را آرزوی دیدن جان است
7 رویی و در او چشم جهانی متحیر زلفی که پریشانی احوال جهان است
8 چون جان همام است در آن دام گرفتار گر خاطر پیر است و گر طبع جوان است