تارک درویش تارک فارغ از تاج زر است از جامی غزل 126

تارک درویش تارک فارغ از تاج زر است

1 تارک درویش تارک فارغ از تاج زر است کمترین ترک از کلاه تارکش ترک سر است

2 کی مکمل گردد از ترک دو عالم آن کلاه زانکه ترک دیدن آن ترک ترکی دیگر است

3 سخره نفس بهیمی را نزیبد تاج فقر سر که هست افسار را درخور نه جای افسر است

4 زن بود کز زرد کند زیور برای دست خویش دست مردان را همین افشاندن زر زیور است

5 تا نماید رو مریدان را چو خامه راه راست پیر را از اشک بر رو تارها چون مسطر است

6 بر امید گنج کاخ عمر خود ویران مکن کانچه خوانی گنج نامه نقش پشت اژدر است

7 پیر خواهد نقد عمر گم شده در خاک جست کز پی غربال کرده قامت خود چنبر است

8 ذوق بخشد سامعان را آه چون خیزد ز سوز عود باشد حاضران را دود کان از مجمر است

9 حرف وحدت را مدار امید جامی چون تو را روی دل پر خط گوناگون چو پشت دفتر است

عکس نوشته
کامنت
comment