1 طره عنبرین پریشان کن مرغ دلها بر او پرافشان کن
2 آتشی برفروز از رخسار دل بر آتش گذار و بریان کن
3 باز کن در حدیث غنچه لب درد سودا طبیب درمان کن
4 خنده زن از دهان شکربار فکر این دیده های گریان کن
5 برفکن زلف بر بناگوشت روز و شب دست در گریبان کن
6 برکش این عندلیب باغ نوا مدد بلبل خوش الحان کن
7 تا همه صوفیان برقص آری خیز آشفته را غزلخوان کن
8 تا که آبی زنی بر آتش دل آتشین چهره را خوی افشان کن
9 لعل لب بوسه گاه غیر مکن رحم بر خاتم سلیمان کن
10 گر نمیخواستی تو شور مگس تا که گفتت که شکر ارزان کن
11 تا که گفته است قند و شکر را ظاهر از لعل چون نمکدان کن
12 اگرت میل شکرافشانی است مدحتی از شه خراسان کن
13 مگذر از خانواده عصمت جان و تن را نثار ایشان کن
14 هندوی خال را چلیپا کش کافر چشم را مسلمان کن