- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بگرفت شب ز چهرهٔ انجم نقابها آشفته شد به دیدهٔ عشاق خوابها
2 استارگان تافته بر چرخ لاجورد چونان که اندر آب ز باران حبابها
3 اکنون که آفتاب به مغرب نهفته روی از باد برفروز بهبزم آفتابها
4 مجلس بساز با صنمی نغز و دلفریب افکنده در دو زلف سیه پیچ و تابها
5 ساقی به پای خاسته چون سرو سیمتن وانباشته به ساغر زربن شرابها
6 درگوش مشتری شده آواز چنگها بر چرخ زهره خاسته بانگ ربابها
7 فصلیخوش و شبیخوشوجشنیمبارکست وز کف برون شدهاست طرب را حسابها
8 بستند باب انده و تیمار و رنج و غم وز شادی و نشاط گشادند بابها
9 رنگین کند به باده کنون دامن سپید زاهدکه بودش از می سرخ اجتنابها
10 گویند می منوش و مخورباده زانکه هست میخواره راگناه وگنه را عقابها
11 در باده گر گناه فزون است هم بود در آستان حجه یزدان ثوابها
12 شمسالشموس شاه ولایت که کردهاند شمس و قمر ز خاک درش اکتسابها
13 هشتم ولی بار خدا آنکه بر درش هفتم سپهر راست به عجز اقترابها
14 بهر مقر و منکر او ایزد آفرید انعامها به خلد و به دوزخ عذابها
15 خواهی اگر نوشت یکی جزوش از مدیح در پیش نه ز برگ درختان کتابها
16 اکنون به شادی شب جشن ولادتش گردون نهاده برکف انجم خضابها
17 جشنی است خسروانه و بزمی است دلفروز گوئی گرفتهاند ز جنت حجابها
18 نور چراغ وتابش شمع و فروغ برق گونی برآمدند به شب آفتابها
19 آن آتشین درخت چو زربفت خیمه است وان تیرهای جسته چو زرین طنابها