بگرفت شب ز چهرهٔ از ملک‌الشعرا بهار قصیده 22

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

بگرفت شب ز چهرهٔ انجم نقاب‌ها

1 بگرفت شب ز چهرهٔ انجم نقاب‌ها آشفته شد به دیدهٔ عشاق خواب‌ها

2 استارگان تافته بر چرخ لاجورد چونان که اندر آب ز باران حباب‌ها

3 اکنون که آفتاب به مغرب نهفته روی از باد برفروز به‌بزم آفتاب‌ها

4 مجلس بساز با صنمی نغز و دلفریب افکنده در دو زلف سیه پیچ و تاب‌ها

5 ساقی به پای خاسته چون سرو سیمتن وانباشته به ساغر زربن شراب‌ها

6 درگوش مشتری شده آواز چنگ‌ها بر چرخ زهره خاسته بانگ رباب‌ها

7 فصلی‌خوش و شبی‌خوش‌وجشنی‌مبارکست‌ وز کف برون شده‌است طرب را حساب‌ها

8 بستند باب انده و تیمار و رنج و غم وز شادی و نشاط گشادند باب‌ها

9 رنگین کند به باده کنون دامن سپید زاهدکه بودش از می سرخ اجتناب‌ها

10 گویند می منوش و مخورباده زانکه هست می‌خواره راگناه وگنه را عقاب‌ها

11 در باده گر گناه فزون است هم بود در آستان حجه یزدان ثواب‌ها

12 شمس‌الشموس شاه ولایت که کرده‌اند شمس و قمر ز خاک درش اکتساب‌ها

13 هشتم ولی بار خدا آنکه بر درش هفتم سپهر راست به عجز اقتراب‌ها

14 بهر مقر و منکر او ایزد آفرید انعام‌ها به خلد و به دوزخ عذاب‌ها

15 خواهی اگر نوشت یکی جزوش از مدیح در پیش نه ز برگ درختان کتاب‌ها

16 اکنون به شادی شب جشن ولادتش گردون نهاده برکف انجم خضاب‌ها

17 جشنی است خسروانه و بزمی است دلفروز گوئی گرفته‌اند ز جنت حجاب‌ها

18 نور چراغ وتابش شمع و فروغ برق گونی برآمدند به شب آفتاب‌ها

19 آن آتشین درخت چو زربفت خیمه است وان تیرهای جسته چو زرین طناب‌ها

عکس نوشته
کامنت
comment