- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگاهی جانب ما کن که قربانت شود جانها از آن چشمی که مجنون گشته آهو در [بیابانها]
2 ز مشتاقان چرا پوشیدهای عارض به رنگ گل نوای بلبل شیداست زان رو در گلستانها
3 کمان ابروانت بسته زه گویا که پی در پی گذر دارد ز هر سو بر دل من تیر مژگانها
4 نمود از عارضش خالی سودا فقر پیدا شد که عقل کل از آن سوداست سر زد در بیابانها
5 غبار خط چو پیدا گشت بر گرد رخش یارب پی اثبات دین هر سو روان کردند فرمانها
6 به نامش گشت فخر هر دو عالم صورت آدم که بیاسمش ندارد [رونقی] عنوان دیوانها
7 ز یک موجی که زد بحرش دو عالم در خروش آمد صفاتش کی رقم گردد به امداد شبستانها
8 ز مجنون پرس، پیر عقل نادان است در این ره که طفل عشق، استاد جهان شد در دبستانها
9 ز نقش پای مشتاقان فلک تسبیح گردان شد که گردیدند چون پرگار بر این نقطه دورانها
10 نمیآیند با خود جرعه نوشان ازل هرگز که با مستی از آن پیمانه بربستند پیمانها
11 کسی فیض از شمیم طرهٔ دلدار مییابد که چون گل در بر خود چاک زد از تن گریبانها
12 ز ناهمواری جسمی که داری پیشتر پا نه به مطلب کی رسی حاجی تو در قطع بیابانها
13 نه مژگان است گرد چشم آن بدخو که از غیرت نگاهش تیز میسازد به جانم نیش پیکانها
14 سعیدا چون به سر خود رسیدم شد مرا ظاهر که بر هر یک سر از گنج کرم دادند سامانها