-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 یک نفسی بیا که بر دیده و سر نشانمت چند به زاری و شفاعت بر خویش خوانمت
2 روزی اگر قدم به بیغوله ی بنده در نهی جان و دلی به صدق در هر قدمی فشانمت
3 هر چه خلایقند اگر قصد کنند مجتمع با همه دیده وا نهم وز همه وا ستانمت
4 این همه لاف می زنم بو که ز در نرانی ام این همه جهد میکنم بو که به خود رسانمت
5 شرح جمال و لطف تو خانه به خانه می کنم بر همه خلق جز چنین جلوه نمی توانمت
6 با دل خام گفتم ای سوخته دل چو خون شدی باش که قطره قطره از دیده برون چکانمت
7 یک دو سه هفته ی دگر در پس پرده صبر کن تا چو کشنده ی منی نیک بپرورانمت
8 هاتف عشق گفت هان خشم مکن نزاریا دل شد و گر نُطُق زنی از همه وارهانمت