- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگار ترک تاجیکم کند صد خانه ویرانه بدان مژگان تاجیکانه و چشمان ترکانه
2 مرادم این بود تا چشم خود بر زلف او مالم اگر خواهی که او را سازم از مژگان خود شانه
3 بخواهد مرغ دل را سوخت آخر بال و پر یک شب ز بس گرد سر آن شمع میگردد چو پروانه
4 بنای عشق را در دل شکاف سینه در باشد الفها پهلوی هم بر درش خطهای دندانه
5 کشم خود را ز بهر سایه هردم زیر دیواری چو افتاد از نم تفهای آهم سقف کاشانه
6 گرت تیره است خلوت رو سوی پیر مغان ای شیخ که باشد از فروغ باده روشن کنج میخانه
7 به جرم دین بتی بربسته گرداند به زنارم چو بخشد نقد دین را گیردم از بهر جرمانه
8 به من پیمانه ده ساقی چو با رندان دهی ساغر خم می را ولی بهر دل من ساز پیمانه
9 نصیحت گوی فانی هم ز آیین خرد دور است کسی کش عقل باشد کی درآمیزد به دیوانه