دم مردن شدن دمساز چون من ناتوانی از آذر بیگدلی غزل 8

آذر بیگدلی

آثار آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

دم مردن شدن دمساز چون من ناتوانی را

1 دم مردن شدن دمساز چون من ناتوانی را مرا گر زنده کردی، کشتی از رشکم جهانی را

2 درین گلشن بود جای من ای گل، بلبلم، بلبل؛ نه جغدم کو بهر ویرانه خوش کرد آشیانی را!

3 دریغا گشت صرف مهربانی عمر و، نتوانم که با خود مهربان سازم دل نامهربانی را

4 بیابان محبت را، ندانم کیست خضر امشب که ره گم کرده می بینم، ز هر سو کاروانی را

5 کنون راندی مرا از کوی خود ای گل، بدان ماند که فصل گل کسی راند ز باغی باغبانی را!

6 توانایی بازوی تو را، ای صید کش دانم؛ که خواهد ورنه از تو خون صید ناتوانی را؟!

7 نخواهم رفت از کوی بتان آذر، مگر بینم شبی روزی نباشد پاسبانی آستانی را

عکس نوشته
کامنت
comment