1 طهماسب شاه آنکه ز بخت بلند او رو کرد عمر و دولت دشمن به کوتهی
2 بر تخت خسروی چو برآمد شه روشن عقل گفتا چو بلبلان به نوای سحر گهی
3 تاریخ این جلوس در دیوان سلطنت تحویل نیر است به برج شهنشهی
1 توئی که چاشنی آشتی است جنگ ترا کشد ز شوق در آغوش شیشه سنگ ترا
2 تو آن گلی که ز نیرنگ حسن هر کس هست شنیده بوی تو اما ندیده رنگ ترا
1 غم دل کس به امید چه گوید دلستانش را چرا بلبل خروشد نشنود چون گل فغانش را
2 مکن ای گل جفا با بلبل خود این قدر ترسم رود از باغ و نتوانی تهی دید آشیانش را
1 گیرم که بر آن عارض گلگون نگرد کس محرومی حسرت نگران چو نگرد کس
2 بس کن ستم ای ترک جفا پیشه مبادا غافل کشد آهی و بگردون نگرد کس