- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 طبیبی با یکی از دردمندان بگفت آن شب که بودش درد دندان
2 که: دندان چون به درد آرد دهانت بکن ور خود بود شیرین چو جانت
3 رفیقی گر ز پیوندت گریزد ازو بگریز، اگر جان بر تو ریزد
4 چو زین سر هست، زان سر نیز باید که مهر از یکطرف دیری نپاید
5 هزیمت رفته را در پی نپویند حدیث قلیه با سیران نگویند
6 چو بینی دوست را از مهر خالی فرو خوان قصهٔ ملکی و مالی
7 چو عاشق ترک شد، معشوق تازی چنین پیوند را خوانند بازی
8 به مثل خود بود هر جنس مایل که قایم شد برین معنی دلایل