- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تابد فروغ مهر و مه از قطرههای اشک باران صبحگاه ندارد صفای اشک
2 گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟
3 ماییم و سینهای که بود آشیان آه ماییم و دیدهای که بود آشنای اشک
4 گوش مرا ز نغمهٔ شادی نصیب نیست چون جویبار ساختهام با نوای اشک
5 از بس که تن ز آتش حسرت گداخته است از دیده خون گرم فشانم به جای اشک
6 چون طفل هرزهپوی به هرسوی میدویم اشک از قفای دلبر و من از قفای اشک
7 دیشب چراغ دیده من تا سپیده سوخت آتش افتاد بیتو به ماتمسرای اشک
8 خوابآور است زمزمه جویبارها در خواب رفته بخت من از هایهای اشک
9 بس کن رهی که تاب شنیدن نیاوریم از بس که دردناک بود ماجرای اشک