تابد فروغ مهر و مه از قطره‌های از رهی معیری غزل 12

رهی معیری

آثار رهی معیری

رهی معیری

تابد فروغ مهر و مه از قطره‌های اشک

1 تابد فروغ مهر و مه از قطره‌های اشک باران صبحگاه ندارد صفای اشک

2 گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟

3 ماییم و سینه‌ای که بود آشیان آه ماییم و دیده‌ای که بود آشنای اشک

4 گوش مرا ز نغمهٔ شادی نصیب نیست چون جویبار ساخته‌ام با نوای اشک

5 از بس که تن ز آتش حسرت گداخته است از دیده خون گرم فشانم به جای اشک

6 چون طفل هرزه‌پوی به هرسوی می‌دویم اشک از قفای دلبر و من از قفای اشک

7 دیشب چراغ دیده من تا سپیده سوخت آتش افتاد بی‌تو به ماتم‌سرای اشک

8 خواب‌آور است زمزمه جویبارها در خواب رفته بخت من از های‌های اشک

9 بس کن رهی که تاب شنیدن نیاوریم از بس که دردناک بود ماجرای اشک

عکس نوشته
کامنت
comment