1 دلبر ز دل ممتحنم آگه نیست زین حال بدینسان که منم آگه نیست
2 در حسرت روی یار و یار آگه نیست بنگر که چگونه از غمم آگه نیست
1 گر بر دلم از جور تو صد تیر آید ممکن نه که در مهر تو تفسیر آید
2 با شیر در آمده ست مهرت به دلم با جان برود هر آنچه با شیر آید
1 گویی که آن زمان که مرا آفریدهاند با عشق روح در جسد من دمیدهاند
2 در وقت آفرینش من شخص من مگر از خون مهر و نطفه عشق آفریدهاند
1 تا دورم از جمال و رخ روح پرورت بیخواب و بیخورم ز غم روی چون خورت
2 زنهار تا گمان نبری کز تو خالیم دل نزد تست گرچه به تن دورم از برت