1 سوگند به آفتاب یعنی رویت و آنگاه به مشک ناب یعنی مویت
2 خواهم که ز دیده هر شبی آب زنم مأوای دل خراب یعنی کویت
1 رفت آن که سری پر از خمارش دارم چون جان دارم گهی که خوارش دارم
2 بر آمدنش چنان امیدم یارست گوئی که هنوز در کنارش دارم
1 آن بت که رخش رشک گل و یاسمن است وز غمزهٔ شوخ فتنهٔ مرد و زن است
2 دیدم به رهش ز لطف چون آب روان آن آب روان هنوز در چشم من است
1 آهیخت پریر لاله ز آتش خنجر دی نیلوفر فکند بر آب سپر
2 ای باد زره بر سمن امروز بدر و ای خاک ز غنچه ساز فردامغفر