1 سلطان که جهان جواد ازو بیش نیافت آن کیست کزو فراغت خویش نیافت
2 در دولت او عامل اموال زکات صد باره جهان بگشت و درویش نیافت
1 عشق تو دل را نکو پیرایهایست دیده را دیدار تو سرمایهایست
2 تیر مژگان ترا خون ریختن در طریق عشق کمتر پایهایست
1 بیا ای جان، بیا ای جان، بیا فریاد رس ما را چو ما را یک نفس باشد، نباشی یک نفس ما را
2 ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم وز عشقِ تو نه بس باشد ز هجرانِ تو بس ما را
1 دوستی یک دلم همی باید وگرم خون دل خورد شاید
2 خود نگه میکنم به مادر دهر تا به عمری از این یکی زاید