- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سلطان محمد آن شمع کز پرتو وجودش گردیده بود گردون محفل فروز دنیا
2 در صفحهٔ رخش بود رنگ صلاح ظاهر وز مطلع جبینش نور فلاح پیدا
3 از بی وفائی عمر ناگه چو رخت بر بست وز دهر شد مسافر در خلد ساخت ماوا
4 جان پدر ز غم سوخت خون شد دل برادر وز آه و گریه بردند آرام پیر و برنا
5 چون ساختم ازیشان تاریخ رحلت او گفتند شد مسافر سلطان محمد ما