1 سلطان ملک است در دل سلطان نور هر روز کند به روی او سلطان سور
2 هرگز ندود برود بر سلطان زور چشم بد خلق آرد از سلطان دور
1 این چنین رنج کز زمانه مراست هیچ دانی که در زمانه کراست
2 هر چه در علم و فضل من بفزود همچنانم ز جاه و مال بکاست
1 وقت گل سوری خیز ای نگار بر گل سوری می سوری ببار
2 بربط سغدی را گردن بگیر زخمه به زیر و بم او برگمار
1 امروز هیچ خلق چو من نیست جز رنج ازین نحیف بدن نیست
2 لرزان تر و نحیف تر از من در باغ شاخ و برگ سمن نیست