- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هزار شکر که آن چشم پر خمارم کشت وگرنه حسرت آن خواست زار زارم کشت
2 پر واجب است به هر گشتن توأم شکری هزار شکر که چشمت هزار بارم کشت
3 دعای زندگیم گو مکن کس از یاران بس است زندگی من همین که بارم کشت
4 شب فراق بشارت بکشتنم دادی چه منت است ز نو کآن شب انتظار کشت
5 گرم تو دل ندهی چون رهم ز دست رقیب که جز به سنگ من آن مار را ندارم کشت
6 ز پیچ و تاب چو دامی که صید را بکشد درون هر گره آن زلف ثا بدارم کشت
7 نرفت آب خوشی بی لبش به حلق کمال مگر دمی که به شمشیر آبدارم کشت