- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شکر یزدان که مرا مژده جانان برسید عاقبت درد مرا نوبت درمان برسید
2 ای تن آسوده ز غم باش که جان باز آمد و ای دل از غصّه بپرداز که جانان برسید
3 رنج درویش علی رغم رقیبان بگذشت یوسف مصر نکویی سوی کنعان برسید
4 هم نشد سعی من خسته مسکین ضایع ناله ی مور به درگاه سلیمان برسید
5 رفته بود از غم هجرت سر و سامان بر باد سر به راه آمد و تن باز به سامان برسید
6 نکند جهد سکندر پس از این سود که خضر بی توقّف به لب چشمه حیوان برسید
7 گفتی از دست بده جان و جهان از غم ما هم در آن لحظه بدادیم که فرمان برسید