شکر یزدان که مرا مژده از جهان ملک خاتون غزل 716

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شکر یزدان که مرا مژده جانان برسید

1 شکر یزدان که مرا مژده جانان برسید عاقبت درد مرا نوبت درمان برسید

2 ای تن آسوده ز غم باش که جان باز آمد و ای دل از غصّه بپرداز که جانان برسید

3 رنج درویش علی رغم رقیبان بگذشت یوسف مصر نکویی سوی کنعان برسید

4 هم نشد سعی من خسته مسکین ضایع ناله ی مور به درگاه سلیمان برسید

5 رفته بود از غم هجرت سر و سامان بر باد سر به راه آمد و تن باز به سامان برسید

6 نکند جهد سکندر پس از این سود که خضر بی توقّف به لب چشمه حیوان برسید

7 گفتی از دست بده جان و جهان از غم ما هم در آن لحظه بدادیم که فرمان برسید

عکس نوشته
کامنت
comment