-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صوفئی میرفت و جانی پرغمش پای بازی زد قفائی محکمش
2 چون قفای سخت خورد آنجایگاه کرد آن صوفی مگر از پس نگاه
3 مرد گفت از چه ز پس نگرندهٔ کاینت باید خورد تا تو زندهٔ