1 صوفئی میرفت و جانی پرغمش پای بازی زد قفائی محکمش
2 چون قفای سخت خورد آنجایگاه کرد آن صوفی مگر از پس نگاه
3 مرد گفت از چه ز پس نگرندهٔ کاینت باید خورد تا تو زندهٔ
1 دولت عاشقان هوای تو است راحت طالبان بلای تو است
2 کیمیای سعادت دو جهان گرد خاک در سرای تو است
1 ای شکر خوشهچین گفتارت سرو آزاد کرد رفتارت
2 بس که طوطی جان بزد پر و بال ز اشتیاق لب شکر بارت
1 تا دل ز کمال تو نشان یافت جان عشق تو در میان جان یافت
2 پروانهٔ شمع عشق شد جان چون سوخته شد ز تو نشان یافت
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند