- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صوفی ز میم واقف اسرار نهان کرد من نیز چو نوشم به کنم آنچه توان کرد
2 جاوید سرافراز شد آنکس که سر خود در دیر فنا خاک ره پیر مغان کرد
3 از خوابگه آمد بدرو گشت قیامت دل را که ز غرب آمده خورشید گمان کرد
4 پیر عجب آمد می دوساله که هر پیر کش همدم او یک دو نفس گشت جوان کرد
5 بر سوگ عروسان چمن ابر بهاری چون صرصر دی دید به صد لرزه فغان کرد
6 گفتم به دل افغان بکنی چونش به بینی هر چیز که گفتم نکنی دید و همان کرد
7 قطع ره هستی که عجب دور و دراز است فانی نه گر از خویش برون رفت چسان کرد