1 صوفی که بود اساس کارش بر زرق ژاژش به دهان، خاک سیاهش بر فرق
2 خضر ره اوا پای سست، در گام نخست نوح دگران و خویش تا گردن غرق
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 بیا مستانه چاک پیرهن پیش صبا بگشا در فیضی به روی دیده های آشنا بگشا
2 ز ترک التفاتت، کام زهر آلوده ای دارم به دلجویی زبان غمزهٔ شیرین ادا، بگشا
1 نمی فتد به دل، از محشر اضطراب مرا به زیر سایهٔ تیغ تو، برده خواب مرا
2 لب سؤال مرا مهر بوسه، خاموشی ست چرا نمی دهد آن کنج لب جواب مرا؟
1 به وصفت اگر خامه لب تر نماید تحکّم به خضر و سکندر نماید
2 رواق جلال تو شأن بزرگی به این کاخ فیروزه منظر نماید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **