1 صوفی از زنگ سوی آیینه دل بتراش چهره حال خود از ناخن فکرت بخراش
2 غایبان را نبود بهره ای از نفخه قرب هر زمان نفخه دیگر گذرد حاضر باش
3 روی در عشق کن واز دو جهان یکتا شو زانکه سد ره تو فکر معاد است و معاش
4 پرده چشم شهودت ز رخ شاهد عشق نیست جز هستی تو کاش نمی بودی کاش
5 شاید آن طایر اقبال شکار تو شود دام تجرید بنه دانه اخلاص بپاش
6 ژنده فقر مده اطلس شاهی مستان که نیرزد به جوی پیش من این جنس قماش
7 جامی از رنگ سخن سر سخنگو دانند لب فروبند مبادا که شود سر تو فاش
دیدگاهها **