- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دعوئی بد صوفی درویش را سوی قاضی برد خصم خویش را
2 صوفی آن دعوی چو کرد آنجایگاه بیّنت را خواستش قاضی گواه
3 رفت صوفی ودل از بند آورید در گواهی صوفئی چند آورید
4 قاضیش گفتادگر باید گواه برد ده صوفی دگر آنجایگاه
5 باز قاضی گفت ای مرد مجاز صوفیان را می میار اینجا فراز
6 زانکه هر صوفی که با خود آوری یک تنند ایشان اگر صد آوری
7 چون عدد نبود میان آن گروه دو گواه آور نه زان آن گروه
8 کاین گروهیاند چون یک تن شده وز میانشان رسم ما و من شده
9 هر که یک دم اوفتاد این جایگاه تا ابد جاوید برخیزد ز راه
10 نام او از هر دو عالم گم شود همچو یک شبنم که در قلزم شود