1 ناگاه سمند جان بهر سفر عقبی منصوری شاعر تاخت و ز دهر مسافر شد
2 این طرفه که نام او منصوری شاعر بود تاریخ وفاتش نیز منصوری شاعر شد
1 چو افکنده ببیند در خون تنم را کنید آفرین ترک صید افکنم را
2 نیاید گر از دیده سیلی دمادم که شوید ز آلودگی دامنم را
1 دارم از دست تو بر سر افسر بیغیرتی میبرم آخر سر خود با سر بیغیرتی
2 سر چو نقش بستر از جا برندارد هرکه او همچو من پهلو نهد بر بستر بیغیرتی
1 چون پیش یار قید و رهائی برابر است آن جا اگر روی و گر آئی برابر است
2 یک لحظه با تو بودن و با غیر دیدنت با صد هزار سال جدائی برابر است