-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر گنج مقصود بجو از دل ویرانهٔ خویش
2 از بلا مرد خدا هیچ ندارد پروا وز هوا شیر علم هیچ ندارد تشویش
3 همه شاهان سپر افکندهٔ تیر فلکند مرد میدان قضا نیست کسی جز درویش
4 دل یک قوم به خون خفتهٔ آن چشم سیاه حال یک جمع پراکندهٔ آن زلف پریش
5 چه کنم گر نخورم تیر بلا از چپ و راست که سر راه مرا عشق گرفت از پس و پیش
6 قوت من خون جگر بود ز یاقوت لبش هیچ کس در طلب نوش نخورد این همه نیش
7 من و ترک خط آن ترک ختایی، هیهات که میسر نشود توبهٔ صوفی ز حشیش
8 عشق نزدیک سر زلف توام راه نداد تا نجستم ز کمند خرد دوراندیش
9 باوجود تو دگر هیچ نباید ما را که هم آسایش رنجوری و هم مرهم ریش
10 مهر آن مهر فروغی نپذیرد نقصان نور خورشید فروزنده نگردد کم و بیش