این چنین بیرحم و سنگین از هلالی جغتایی غزل 66

هلالی جغتایی

آثار هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

این چنین بیرحم و سنگین دل، که جانان منست

1 این چنین بیرحم و سنگین دل، که جانان منست کی دل او سوزد از داغی، که بر جان منست؟

2 ناصحا، بیهوده میگویی که: دل بردار ازو من بفرمان دلم، کی دل بفرمان منست؟

3 در علاج درد من کوشش مفرما، ای طبیب زانکه هر دردی که از عشقست درمان منست

4 بیدلان را نیست غیر از جان سپردن مشکلی آنچه ایشان راست مشکل، کار آسان منست

5 من که باشم، تا زنم لاف غلامی بر درش؟ بنده آنم که دولت خواه سلطان منست

6 آن که بر دامان چاکم طعنه می زد، گو: بزن کین چنین صد چاک دیگر در گریبان منست

7 هر چه می گوید هلالی در بیان زلف او حسب حال تیره بخت پریشان منست

عکس نوشته
کامنت
comment