همچو شمع از مجلست گریان از محتشم کاشانی غزل 454

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

همچو شمع از مجلست گریان و سوزان می‌رویم

1 همچو شمع از مجلست گریان و سوزان می‌رویم رشک بر رخ تاب در دل داغ بر جان می‌رویم

2 همره ما جز خیال کاکل و زلف تو نیست خود پریشانیم و با جمعی پریشان می‌رویم

3 ساختن با محنت عشق تو آسانست لیک از جفای دهر و ناسازی دوران می‌رویم

4 همچو بلبل بینوا دور از گلستان می‌شویم همچو طوطی تلخ کام از شکرستان می‌رویم

5 همچو مور از پایهٔ تخت سلیمان گشته دور هم به یاد او سوی تخت سلیمان می‌رویم

6 یعنی از خاک حریم شاه سوی ملک فارس ز اقتضای گردش گردون گردان می‌رویم

7 محتشم درمان درد ما وصال یار بود وه که درد خویش را ناکرده درمان می‌رویم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر