- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنین کافتاده دور از جان خویشم چگونه زنده ام حیران خویشم
2 به وصلم گر نداری زنده این بس که بینی کشته هجران خویشم
3 ندارد تاب مرهم سینه ریش کرم کن زخمی از پیکان خویشم
4 ربودی دل ز من جان و خرد نیز وز این پس در غم ایمان خویشم
5 ز سیلاب مژه شد خانه ام پست خراب دیده گریان خویشم
6 سگم خوان و استخوانی ده کیم من که خوانی میهمان بر خوان خویشم
7 بر آن در ناله کردم گفت جامی مده دردسر از افغان خویشم