همچو گرداب در قفای خودم از سعیدا غزل 470

سعیدا

سعیدا

سعیدا

همچو گرداب در قفای خودم

1 همچو گرداب در قفای خودم گرچه سرگشته ام به جای خودم

2 با بد و نیک کس چه کار مرا راهبم در کلیسای خودم

3 به امید ثمر نه بی برگم من نیم گرچه بینوای خودم

4 نیست گشتم به هست پیوستم بیخودم گرچه با خدای خودم

5 می کنم جنگ و صلح، خود با خود شکن سنگ مومیای خودم

6 نیستم احتیاج با دگری گرچه شه نیستم گدای خودم

7 در ره دوست تا قدم زده ام بی تکلف که خاک پای خودم

8 سعد و نحس خودم سعیدا خود گاه جغد و گهی همای خودم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر