- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساخت سخن ساخته شیرین تر از این نتوان ساخت
2 آن دو ابروی مقوس دو کمانند بلند که قلم را زنی قند زبان نتوان ساخت
3 گفتم آن غمزة شوخ از چه ز ابروست فرو ورنه صد سال به فکر این سخنان نتوان ساخت
4 بت تو نیست او را دهن اما سختی ساخته اند گر توان ساخت چو قد تو روان نتوان ساخت
5 حیفم آید به قلم نام لبت برد دریغ که به صد قرن از آن طرفه کمان نتوان ساخت
6 در سخن لطف الهی به تو باراست کمال گفت بالاتر از استاد دکان نتوان ساخت
7 ان ساختن و ساختن از سنگ دلش سخت تر از دل بی رحم بتان نتوان ساخت