- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنان محروم خواهد یار از دیدار خود ما را که نپسندد نظر در روی خود یک چشم زد ما را
2 به کف داریم از بهر قبول ساعدش جانی زهی دولت اگر ننهد به سینه دست رد ما را
3 دلی پر چاکها داریم در بحر امید از وی مباد آن روز کاید ز آب خالی این سبد ما را
4 ز ما مشت خسان دور است پابوس سمند او چنین کین بخت توسن می زند هر دم لگد ما را
5 بجز آواز پیکانهای او از خاک ما ناید گر افشارد پس از مردن معاذالله لحد ما را
6 جسد افتد به زیر پا و جان گرد سرش گردد چو سازد زخم تیغ او جدا جان از جسد ما را
7 نه حد ماست با این لطف و شیرینی سخن جامی به یاد آن دهان از غیب می آید مدد ما را