1 همچو ابرست دست خواجه فلان خود کرا دستی آنچنان افتد؟
2 نه چنان ابر کز ترشّح آن تشنه را قطره در دهان افتد
3 لیک ابری گران سایه فکن که ازو خلق را زیان افتد
4 نور کز آفتاب می تابد نگذارد که بر جهان افتد
1 باد بر خاک ترک تازی کرد با عروسان خفته بازی کرد
2 ابر از آب دیده وقت سحر جامۀ شاخ را نمازی کرد
1 باد صبا بین که چها می کند کس نکند آنچه صبا می کند
2 مست بگلزار رود بامداد عربده با شاخ و گیا میکند
1 دلم از آتش غم چنان می گدازد که شکّر در آب روان می گدازد
2 چو سایه ز خورشید هستیّ بنده ز مهرت زمان تا زمان می گدازد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به