زده مرد (را) استوار مدار، و آپریکان (آبرمند) مرد (را) چگونه که آیین بود، هزینه به او ده. ,
2 کسی کشفکندیوکردیشخوار مدارش به نزدیک خویش استوار
3 چو خواهی کنیدستکیری زکس بجوی آبرومند نادسترس
1 مهرگان آمد به آیین فریدون و قباد وز فریدون و قباد اندرزها دارد به یاد
2 گوید ای فرزند ایران راستگویی پیشه کن پیشهٔ ایران چنین بود از زمان پیشداد
1 به هوش باشکه ایران تو را پیام دهد ترا پیام به صد عز و احترام دهد
2 ترا چه گوید: گوید که خیر بینی اگر به کار بندی پندی که باب و مام دهد
1 ز دانایی بنالد مرد دانا که دانا را خرد بندی است برپا
2 ز سیری کرده قی در هند، راجه گرسنه خفته «روسو» در اروپا