- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی به خاک درت چشم خون فشان مشتاق به لب تو جانی و من بنده به جان مشتاق
2 تو می روی ز جهان و جهانیان فارغ ستاده بر سر راهت جهان جهان مشتاق
3 بیا بیا که به تشریف مقدمت هستیم چو میزبان توانگر به میهمان مشتاق
4 به نام دلکش تو کارزوی جان من است دلم چو گوش بود گوش چون زبان مشتاق
5 بر این شکسته افتاده کی کنی سایه همای سدره نباشد به استخوان مشتاق
6 منم به خانه خود غایب از سگان درت مسافری به ملاقات دوستان مشتاق
7 به خوابگاه سگانت کشید جامی رخت چو آن غریب که آید به خان و مان مشتاق