زهی چشم جهان بین روشن از تو از جامی غزل 812

زهی چشم جهان بین روشن از تو

1 زهی چشم جهان بین روشن از تو به چشم ما جهان چون گلشن از تو

2 مکن گو خانه ام روشن مه پر که پر ماه است بام و روزن از تو

3 ز بس در دلیری استاد گشتی بتان گیرند تعلیم این فن از تو

4 لبت گر جان ستان بودی چو غمزه نبردی جان سلامت یک تن از تو

5 بدرد جیب تا دامن گر افتد جدا همچون قبا پیراهن تو

6 زند گل لاف با پیراهنت لیک ندارد بویی آن تردامن از تو

7 مگو هر دم چه خواهی جامی از من که غیر از تو نمی خواهم من از تو

عکس نوشته
کامنت
comment