زهی مهر از رخت شرمنده مه نیز از جامی غزل 463

زهی مهر از رخت شرمنده مه نیز

1 زهی مهر از رخت شرمنده مه نیز ز خیل عشق تو سلطان سپه نیز

2 ز دست عشق تو داد از که خواهم که دارد داغ عشقت پادشه نیز

3 مکن بی موجبی ما را گنهکار چو کشتن می توانی بیگنه نیز

4 گذشتی دی به صد ناز و کرشمه نکردی سوی مشتاقان نگه نیز

5 کمر بستی هلاک جان من شد خدا را برشکن طرف کله نیز

6 چه خوش آباد شد کوی خرابات فدایش باد مسجد خانقه نیز

7 قدم کی می نهی بر چشم جامی که کم می داریش از خاک ره نیز

عکس نوشته
کامنت
comment