- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی رخسار و خطت آیت لطف و ستم با هم امید و بیم عشقت مایه شادی و غم با هم
2 چه گویم وصف رخسار و دهانت کان گل و غنچه ز بستان وجود افتاده و باغ عدم با هم
3 برو مطرب که در چنگ غم هجران چو عود امشب دل و جان ساز کرده ز آه و ناله زیر و بم با هم
4 همی راند سوار آن شوخ و از هر جانبش جانها روان گشته که دیده ست این چنین شاه و حشم با هم
5 قلم بر لوح اگر حرفی نوشتی حسب حال من ز سوز من هماندم سوختی لوح و قلم با هم
6 بپرس از شمع مجلس حالم ای خورشید مهرویان که می سوزیم هر شب در غمت تا صبحدم با هم
7 چو جامی جان به غم باید سپرد آخر اسیری را که افتد درد بیش از بیش و صبری کم ز کم با هم