- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی دین پروری کاندر بنانت سپهر دولتست و اختر داد
2 مسیر خامه ی گیتی پناهت در انصاف تو بر خلق بگشاد
3 ز بهر بندگی در پیش کلکت زبان بسته است چون نی سرو آزاد
4 سحرگه بخل را در خواب دیدم که بر در گاه تو هر لحظه چون باد
5 بخاک اندر همی غلطید و می گفت: ز دست جود تو، فریاد، فریاد
6 طبیعت را خرد دی گفت باوی که خورشیدش بجز بر دیده ننهاد
7 روا باشد که بر دست وزارت ز تقصیر تو از درد آورد یاد
8 نمی ترسی که دست انتقامش طبایع را بر آرد بیخ و بنیاد
9 نمی دانی که گر خواهد جهان را بگیرد گوهر تکوین و ایجاد
10 جوابش داد کای بر نه سپهرت تقدم همچو واحد را بر اعداد
11 مگر با درد دل بردند ازین پیش ز جور دور گردون آدمی زاد
12 چو رای صاحب عادل جهان را بنور عدل روشن کرد و آباد
13 برون کردند درد از دل و از آن پس ستم بر درد می کردند و بیداد
14 پناه و ملجاء عالم چو او بود بیامد درد و اندر پایش افتاد
15 سپهر آن درد برپیچید اکنون که صد چندان نصیب دشمنت باد