1 زهی نم کرمت در سخا بهارانگیز چنانکه گشت هوای نیاز ازو محجوب
2 دهان لاله رخانم به خنده بازگشای از ابر جود در آنم یکی یم مقلوب
1 آن شوخ دیده دیده چو بر هم نمیزند دل صبر پیشه کرد و کنون دم نمیزند
2 زو صد هزار زخم جفا دارم و هنوز چون دست یافت زخم یکی کم نمیزند
1 معشوق دل ببرد و همی قصد دین کند با آشنا و دوست کسی اینچنین کند
2 چون در رکاب عهد و وفا میرود دلم بیهوده است جور و جفا چند زین کند
1 هر کرا با تو کار درگیرد بهره از روزگار برگیرد
2 به سخن لب ز هم چو بگشایی همه روی زمین شکر گیرد