زهی حیران ز قد و از ابن یمین فریومدی قصیده 81

ابن یمین فریومدی

آثار ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

زهی حیران ز قد و خط و دندان و لب دلبر

1 زهی حیران ز قد و خط و دندان و لب دلبر بباغ و راغ سرو و گل ببحر و کان در و گوهر

2 شود خادم لب و دندان و روی و موی آن مه را گهی یاقوت و گه گوهر گهی کافور و گه عنبر

3 نباشد چون بر و بالا و موی و روی او هرگز بر نسرین قد طوبی شب مظلم مه انور

4 مدام از ساعد و انگشت و گوش و گردنش باشد فروغ یاره و خاتم بهاء حلقه و زیور

5 کند یاقوت و در و دود و اخگر در جهان پیدا لبش یاقوت و در دندان خطش دود و رخش اخگر

6 لب و دندان معشوق و سرشک و چهره عاشق یکی لعل و دگر گوهر سیم سیماب و چارم زر

7 از آنزلف و لب نوشین وز آن رخسار و چشم خوش بنفشه تیره می در خوی سمن حیران خجل عنبر

8 ز عکس چشم و دندان و رخ و میگون لبش خیزد زبر و بحر جزع و در زخار و نی گل و شکر

9 دهد رخسار و چشم و قامت و میگون لب جانان نشان از جنت واز حور و از طوبی و از کوثر

10 ز موی و روی و بالا و بر او گر نشان خواهی سمن مویست و سنبل روی و سرو آسا و نسرین بر

11 تو گوئی طوطی و کبک و همایست او و طاووس است تو گوئی طوطی و کبک و همایست او و طاووس است

12 بنا گوش و سر زلفش رخ خوب و خط سبزش بصورت شمع و پروانه بمعنی آب و نیلوفر

13 بسان لفظ و معنی و دوات و کلک دستورست لبش شیرین رخش روشن خطش مشکین میان لاغر

14 نظام الدین که قدر و ذات و کلک و تیغ او باشد فلک رتبت ملک سیرت قدر قدرت قضا پیکر

15 سلیمان وار و احمد سان و موسی شکل و عیسی دم خدیور خلق و نیکو خلق و کافی کف و جان پرور

16 ز حزم و عزم او بینم ز لطف و عنف او یابم نشان از خاک و از آب و اثر از باد و از آذر

17 بسان ابرو خورشید و بشکل رعد و گردونست گهر بخش و جهانگیر و بلند آوازه و سرور

18 بصدق و عدل آن سرور بعلم و حلم آن رهبر نه بوبکر و عمر بوده است و نه عثمان بجز حیدر

19 نیاید کار حلم و خشم و لطف وصیت او هرگز نه از خاک و نه از آتش نه از آب و نه از صرصر

20 ز گنجشک وز کبک و پشه و از مور با عدلش بترسد باشه و شاهین گریزد پیل و شیر نر

21 ز شرم لطف و عنف و فهم و رأیش تیره رخ گردد گهی ناهید و گاهی تیر و گه بهرام و گاهی خور

22 مدام اندر دل و طبع و دماغ و دست او باشد وفا ثابت کرم بیحد خرد راسخ سخا بی مر

23 ز بهر دست و پای و گوش و فرق دولتش زیبد مه نویاره گردون تخت و پروین قرص و مه افسر

24 سزد گر زهر و خون و آب و شاخ آهو از طبعش شود تریاق و گردد مشک و بندد در و آرد بر

25 زمین و ذره و صحرا و دریا را اگر خواهد از آن هر دو سپهر و مهر سازد زین دو بحر و بر

26 ز عکس تیغ و خون خصم و گر دو حمله در رزمش هوا نیلی زمین گلگون کواکب کور و گردون کر

27 اگر رمح و سپر خواهد و گر خیل و حشم جوید بیابد از شهاب و ماه و از گردون و از اختر

28 ز بید و لاله و از غنچه و نی چشم خصمش را بروید تیغ و پیکان و بر آید نیزه و خنجر

29 بفرمان و بتمکین و بقدر و خوی خوش باشد قضا فرمان قدر مکنت فلک رفعت ملک مخبر

30 وجود پاک و قدرش را دماغ صاف و طبعش را ملک داعی فلک چاکر خرد هادی کرم رهبر

31 جهاندارا ببزم و رزم و داد و مملکت گیری توئی چون رستم و حاتم چو نوشروان و اسکندر

32 ترا در کار مهر و کین و در تزیین ملک و دین خرد باعث کرم نافع سعادت یار و حق یاور

33 ترا ابن یمین دائم بنطق و عقل و چشم و دل دعا گوی و رضا جوی و هنر بین و وفا گستر

34 ز برجیس و ز تیرو زهره و بهرام تا باشد فلک قاضی ملک منشی و بزم آرای و رزم آور

35 ز هند و ترک و چین و روم بادت بنده بیش از حد همه چون رای و چون خاقان و چون فغفور و چون قیصر

عکس نوشته
کامنت
comment