-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برآوردند طوفان از جهان دیوان سلیمان کو ز سحرِ سامری پر شد همه آفاق ثعبان کو
2 طبیبان عاجز و مضطر فرو ماندند از این علّت بلی دردِ فراوان هست اندک مایه درمان کو
3 زبان با دل چو نبود راست، ایمان کی بود صادق شهادت گوی بسیارند امّا اهلِ ایمان کو
4 تو دعوی می کنی با من که من در عالم رتبت مطیع حکم سلطانم و لیکن حکمِ سلطان کو
5 اگر من با تو برگویم که حجّت نیست بی فرمان تو خواهی گفت اگر از حکمِ سلطان است فرمان کو
6 منت گویم که کشفی می رود در عالمِ باطن تو خواهی حجّت آوردن که حجّت کیست برهان کو
7 مسلمانی اگر گویم به تسلیم است خواهی گفت درست است این سخن آری مقرّر شد مسلمان کو
8 مرا الزام خواهی کرد بر شرطِ مسلمانی سخن خود با سخن دان است امّا آن سخن دان کو
9 نزاری پیشِ پا بنگر مگو اسرار پنهانی سخن خود با سخن دان است سخن دانی چو سلمان کو